وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
بهشت و جهنم

بهشت و جهنم

از اينجا تا بهشت دو قدم است. قدم اول را بگذاريد روي هواي نفس، قدم دوم در بهشت است.

سنگ هايي كه از بهشت به روي زمين فرود آمدند


از پنجمين امام نور حضرت باقر (ع) نقل كرده اند كه خداوند سه قطعه

سنگ را از بهشت پرطراوت و زيبا به زمين فرود آورده است؛

كه عبارتند از:

۱. سنگى كه در مقام ابراهيم (ع) قرار دارد.

۲. سنگ بنى اسرائيل كه با زدن عصاى موسى (ع) برآن،

دوازده چشمه از آن جوشيد.

۳. «حجرالاسود» كه ابراهيم (ع) آن را بر ديوار خانه كعبه نصب كرد.


حجرالاسود يا سنگ سياه از اجزاي بسيار مقدس مسجد الحرام است و در ركن اسود كعبه در بلندي 5.1 متري قرار دارد. اين سنگ مقدس، پيش از اسلام و پس از آن همواره مورد توجه بوده و در شمار عناصر اصلي كعبه است.

به عبارت ديگر، حجر الاسود سنگ سياه آسماني است. هنگام بناي كعبه توسط آدم، اين سنگ را فرشتگان از بهشت آوردند و آدم آن را در گوشه‌اي از خانه نصب كرد. پس از بازسازي كعبه توسط قريش، اين سنگ به دست محمد قبل از درب كعبه در ركن حجر اسود نصب شد و محل شروع طواف حجاج است.

پيامبر اكرم فرمود: حجرالاسود به منزله دست راست خداوند در روي زمين است كه مردم با دست كشيدن روي آن و بوسيدنش با خداوند بيعت و اطاعت خود را از او تثبيت مي كنند.

در تاريخ حجرالاسود اقوال مختلفي نقل شده است. بعضي عقيده دارند كه آدم ابوالبشر آن را از بهشت آورده است. بعضي ديگر معتقدند كه پس از خروج حضرت آدم از بهشت به زمين فرود آمده است. عده اي ديگر هم بر اين اعتقاد هستند كه هنگامي كه ابراهيم خيلي الرحمان در جست و جوي سنگ براي كعبه بود، جبرئيل آن را اورده است.

در روايتي از امام باقر مرويست كه اين سنگ از سنگهاي بهشتي است كه از بهشت به عنوان گواه به عهد و پيمان بني آدم آمده است.

سنگ حجرالاسود و همچنين سنگ مقام ابراهيم (ع)، هنوز هم وجود دارد و اثر پاى ايشان برروى سنگ به روشنى هويداست و اين اعجازى است كه به خواست خدا، سنگ سخت در زير پاى اين پيامبر الهي بسان گل نرم بوده است.




مجمع البيان، ج 1

بهشت و جهنم




برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۳ مهر ۱۴۰۲ساعت: ۱۰:۰۳:۰۹ توسط:بهشت و جهنم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

خواب ديدم خواب اينكه مرده ام...

خواب ديدم خواب اينكه مرده ام...

اين شعر زيبارو خودم به شخصه خيلي دوست دارم

اميدوارم مورد پسند شما هم واقع شود...

خواب ديدم خواب اينكه مرده ام

خواب ديدم خسته و افسرده ام

روي من خروارها از خاك بود

واي قبر من چه وحشتناك بود

تا ميان گور رفتم دل گرفت

قبر كن سنگ لحد را گل گرفت

ناله مي كردم وليكن بي جواب

تشنه بودم تشنه يك جرعه آب

بالش زير سرم از سنگ بود

غرق وحشت سوت و كور و تنگ بود

خسته بودم هيچ كس يارم نشد

زان ميان يك تن خريدارم نشد

هركه آمد پيش حرفي راند و رفت

سوره حمدي برايم خواند و رفت

نه شفيقي نه رفيقي نه كسي

ترس بود و وحشت و دلواپسي

آمدند از راه نزدم دو ملك

تيره شد در پيش چشمانم فلك

يك ملك گفتا بگو نام تو چيست

آن يكي فرياد زد رب تو كيست

اي گنهكار سيه دل بسته پر

نام اربابان خود يك يك ببر

در ميان عمر خود كن جستجو

كارهاي نيك و زشتت را بگو

ما كه ماموران حق داوريم

نك تو را سوي جهنم مي بريم

ديگر آنجا عذر خواهي دير بود

دست و پايم بسته در زنجير بود

نا اميد از هر كجا و دلفكار

مي كشيدندم به خفت سوي نار

ناگهان الطاف حق آغاز شد

از جنان درهاي رحمت باز شد

مردي آمد از تبار آسمان

نور پيشانيش فوق كهكشان

چشمهايش زندگاني مي سرود

درد را از قلب آدم مي زدود

گيسوانش شط پر جوش و خروش

در ركابش قدسيان حلقه بگوش

صورتش خورشيد بود و غرق نور

جام چشمانش پر از شرب طهور

لب كه نه سرچشمه آب حيات

بين دستش كائنات و ممكنات

خاك پايش حسرت عرش برين

طره يي از گيسويش حبل المتين

بر سرش دستار سبزي بسته بود

بر دلم مهرش عجب بنشسته بود

در قدوم آن نگار مه جبين

از جلال حضرت عشق آفرين

دو ملك سر را به زير انداختند

بال خود را فرش راهش ساختند

غرق حيرت داشتند اين زمزمه

آمده اينجا حسين فاطمه

صاحب روز قيامت آمده

گويي بهر شفاعت آمده

سوي من آمد مرا شرمنده كرد

مهربانانه به رويم خنده كرد

گفت آزادش كنيد اين بنده را

خانه آبادش كنيد اين بنده را

اينكه اينجا اين چنين تنها شده

كام او با تربت من وا شده

مادرش او را به عشقم زاده است

گريه كرده بعد شيرش داده است

بارها بر من محبت كرده است

سينه اش را وقف هيئت كرده است

اينكه مي بينيد در شور است و شين

ذكر لالائيش بوده يا حسين(ع)

ديگران غرق خوشي و هلهله

ديدم او را غرق شور و هروله

با ادب در مجلس ما مي نشست

او به عشق من سر خود را شكست

سينه چاك آل زهرا بوده است

چاي ريز مجلس ما بوده است

خويش را در سوز عشقم آب كرد

عكس من را بر دل خود قاب كرد

اسم من راز و نيازش بوده است

خاك من مهر نمازش بوده است

پرچم من را بدوشش مي كشيد

پا برهنه در عزايم مي دويد

اقتدا به خواهرم زينب نمود

گاه ميشد صورتش بهرم كبود

بارها لعن اميه كرده است

خويش را نذر رقيه كرده است

تا كه دنيا بوده از من دم زده

او غذاي روضه ام را هم زده

اينكه در پيش شما گرديده بد

جسم و جانش بوي روضه مي دهد

حرمت من را به دنيا پاس داشت

ارتباطي تنگ با عباس داشت

نذر عباسم به تن كرده كفن

روز تاسوعا شده سقاي من

گريه كرده چون براي اكبرم

با خود او را نزد زهرا مي برم

هرچه باشد او برايم بنده است

او بسوزد صاحبش شرمنده است

در قيامت عطر و بويش ميدهم

پيش مردم آبرويش ميدهم

باز بالاتر به روز سرنوشت

ميشود همسايه من در بهشت

آري آري هركه پا بست من است

نامه ي اعمال او دست من است


شاعر: اميرحسين ميرحسيني




برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۳ مهر ۱۴۰۲ساعت: ۱۰:۰۳:۰۹ توسط:بهشت و جهنم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

ملامتها و سرزنشهاى پر معنى خداوند نسبت به مجرمان در روز قيامت

آيه هايي از طرف خدا براي مجرمان (سوره يس)


(آيه 60)- اين آيه به ملامتها و سرزنشهاى پر معنى خداوند نسبت به مجرمان در روز قيامت اشاره كرده، چنين مى‏گويد: «آيا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم كه شيطان را پرستش و اطاعت مكنيد كه او دشمن آشكار شماست»؟
(أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ).


اين اخطار بطور مكرر بر زبان رسولان الهى جارى شد، از سوى ديگر اين پيمان در عالم «تكوين» به زبان اعطاى عقل به انسان نيز گرفته شده است، چرا كه دلائل عقلى به روشنى گواهى مى‏دهد انسان نبايد فرمان كسى را اطاعت كند كه از روز نخست كمر به دشمنى او بسته او را از بهشت بيرون كرده و سوگند به اغواى فرزندانش خورده است.


از سوى سوم با سرشت و فطرت الهى همه انسانها بر توحيد، و انحصار اطاعت براى ذات پاك پروردگار نيز اين پيمان از انسان گرفته شده است، و به اين ترتيب نه با يك زبان كه با چندين زبان اين توصيه الهى تحقق يافته و اين عهد و پيمان سرنوشت ساز امضا شده است.

(آيه 61)- در اين آيه براى تأكيد بيشتر و بيان آنچه وظيفه فرزندان آدم است مى‏فرمايد: آيا من به شما عهد نكردم كه: «مرا بپرستيد و از من اطاعت كنيد كه راه مستقيم همين است»

(وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ).

از يك سو پيمان گرفته كه اطاعت شيطان نكنند، چرا كه او دشمنى و عداوت خود را از روز نخست آشكار ساخته.

و در مقابل پيمان گرفته كه از او اطاعت كنند، و دليلش را اين قرار مى‏دهد كه «صراط مستقيم همين است» و اين در حقيقت بهترين محرك انسانهاست.
ضمنا از اين تعبير استفاده مى‏شود كه اين جهان سراى اقامت نيست، چرا كه راه را به كسى ارائه مى‏دهند كه از گذرگاهى عبور مى‏كند و مقصدى در پيش دارد.

(آيه 62)- باز براى شناسايى هر چه بيشتر اين دشمن قديمى خطرناك مى ‏افزايد: «او گروه زيادى از شما را گمراه كرد، آيا انديشه نكرديد»؟!

(وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ).


آيا نمى‏بينيد چه بدبختيهايى شيطان بر سر پيروان خود آورده؟ آيا تاريخ پيشينيان را مطالعه نكرديد تا ببينيد بندگان او به چه سرنوشت شوم و دردناكى گرفتار شدند؟

پس چرا دشمنى را كه امتحان عداوت خود را بارها و بارها داده است جدّى نمى‏گيريد؟ باز با او طرح دوستى مى‏ريزيد، و حتى او را رهبر و ولى و راهنماى خويش انتخاب مى‏كنيد.

و به گفته شاعر:


كجا بر سر آيم از اين عار و ننگ كه با او به صلحيم و با حق به جنگ؟

(آيه 63)- آيات گذشته بخشى از سرزنشهاى خداوند و گفتگوهاى او را به مجرمان در قيامت بازگو كرد، در اينجا همين معنى را در بخش ديگرى ادامه مى‏دهد.
آرى! در آن روز در حالى كه آتش سوزان و شعله ‏ور جهنم در برابر ديدگان مجرمان قرار گرفته به آن اشاره كرده خطاب به مجرمان مى‏گويد: «اين همان دوزخى است كه به شما وعده داده مى‏شد»!

(هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ).


(آيه 64)- پيامبران الهى يكى بعد از ديگرى آمدند و شما را از چنين روز و چنين آتشى بر حذر داشتند، ولى شما همه را به شوخى و مسخره گرفتيد.
«امروز در آن وارد شويد، و با آتش سوزان آن بسوزيد كه اين جزاى كفرى است كه داشتيد»

(اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ).


(آيه 65)- سپس به گواهان روز قيامت اشاره مى‏كند، گواهانى كه جزء پيكر خود انسانند و جايى براى انكار سخنان آنها نيست، مى‏فرمايد:

«امروز بر دهان آنها مهر مى‏ نهيم، و دستهاى آنها با ما سخن مى ‏گويد و پاهاى آنها كارهايى را كه انجام مى‏ دادند براى ما شهادت مى ‏دهند»

(الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ).

آرى! در آن روز، ديگر اعضاى انسان تسليم تمايلات او نيستند، آنها حساب خود را از كل وجود انسان جدا كرده تسليم پروردگار مى‏شوند، و بر آستان مقدس او سر فرود مى‏آورند، و حقايق را با شهادت خود آشكار مى‏سازند، و چه دادگاه عجيبى است كه گواه آن اعضاى پيكر خود انسان است، همان ابزارى است كه گناه را با آن انجام داده! البته گواهى اعضا مربوط به كفّار و مجرمان است لذا در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى‏خوانيم:

«اعضاى پيكر انسان بر ضدّ مؤمن گواهى نمى‏دهد، بلكه گواهى بر ضدّ كسى مى‏دهد كه فرمان عذاب بر او مسلّم شده، و اما مؤمن نامه اعمالش را به دست راست او مى‏دهند (و خودش آن را مى‏خواند) همان گونه كه خداوند متعال فرموده: «آنها كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده شده (با سرفرازى و افتخار) نامه اعمال خود را مى‏خوانند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد».


(آيه 66)- در اين آيه اشاره به يكى از عذابهايى مى‏كند كه ممكن است خداوند در همين دنيا اين گروه مجرم را به آن مبتلا سازد، عذابى دردناك و وحشتزا، مى‏فرمايد: «و اگر بخواهيم چشمانشان را محو مى‏كنيم»! (وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى‏ أَعْيُنِهِمْ).

و در اين حال وحشتى فوق العاده آنها را فرا مى‏گيرد، «سپس براى عبور از راه، مى‏خواهند بر يكديگر پيشى بگيرند، اما چگونه مى‏توانند ببينند»؟ (فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ).

آنها حتى از پيدا كردن راه خانه خود عاجز خواهند ماند، تا چه رسد به اين كه راه حق را پيدا كنند و در صراط مستقيم قدم بگذارند!

(آيه 67)- مجازات دردناك ديگر اين كه: «اگر بخواهيم آنها را در جاى خود مسخ مى‏كنيم (به مجسمه ‏هايى بى ‏روح و فاقد حركت يا اشكال حيوانى افليج تبديل مى‏ نماييم) به گونه‏اى كه نتوانند راه خود را ادامه دهند و يا به عقب بازگردند»

(وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى‏ مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ).

روشن است كه دو آيه فوق مربوط به عذابهاى دنياست.

(آيه 68)- در اين آيه به وضع انسان در پايان عمر از نظر ضعف و ناتوانى عقل و جسم اشاره مى‏كند تا هم هشدارى باشد به آنها كه براى انتخاب راه هدايت امروز و فردا مى‏كنند، و هم پاسخى باشد به كسانى كه تقصيرات خود را به گردن كمى عمر مى‏افكنند، و هم دليلى باشد بر قدرت خداوند كه او همان گونه كه مى‏تواند يك انسان نيرومند را به ضعف و ناتوانى يك نوزاد بازگرداند، قادر است بر مسأله معاد، و همچنين نابينا ساختن مجرمان و از حركت بازداشتن آنها.


مى‏فرمايد: «هر كس را كه طول عمر دهيم در آفرينش واژگونه مى‏كنيم، آيا انديشه نمى‏كنند»؟

(وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ).

به راستى روزهايى فرا مى‏رسد بسيار دردناك كه عمق ناراحتى آن را به زحمت مى‏توان تصور كرد.

(آيه 69)- او شاعر نيست، او انذار كننده زندگان است! گفتيم در اين سوره بحثهاى زنده و جامعى پيرامون اصول اعتقادى توحيد، معاد، نبوت مطرح شده، و در مقطع هاى متفاوتى سخن را از يكى به ديگرى منتقل مى‏سازد.
در آيات گذشته بحثهاى مختلفى پيرامون توحيد و معاد مطرح بود، در اين آيه و آيه بعد به بحث نبوت باز مى‏گردد، و يكى از رايج ترين اتهاماتى را كه براى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مطرح مى‏كردند عنوان كرده پاسخ دندان شكنى و آموزنده‏اى به آن مى‏دهد،

و آن اتهام شعر و شاعرى است، مى‏گويد:

«ما هرگز شعر به او [پيامبر] نياموختيم و شايسته او نيست» كه شاعر باشد (وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ).

جاذبه و نفوذ قرآن در دلها براى همه كس محسوس بود، و زيباييهاى لفظ و معنى و فصاحت و بلاغت آن قابل انكار نبود، حتى خود مشركان چنان مجذوب آهنگ و بيان قرآن مى‏شدند كه گاه شبانه بطور مخفيانه به نزديكى منزلگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى‏آمدند تا زمزمه تلاوت او را در دل شب بشنوند.

اينجا بود كه براى توجيه اين پديده بزرگ، و اغفال مردم از اين وحى آسمانى، زمزمه شعر و شاعرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در همه جا سر دادند، كه اين خود اعترافى بود ضمنى به نفوذ فوق العاده قرآن! اما چرا شايسته پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيست كه شاعر باشد بخاطر اين كه خط «وحى» از خط «شعر» كاملا جداست، زيرا:

1- معمولا سر چشمه شعر تخيل و پندار است، در حالى كه وحى از مبدأ هستى سر چشمه مى‏گيرد و بر محور واقعيتها مى‏گردد.


2- شعر از عواطف متغير انسانى مى‏جوشد، و دائما در حال دگرگونى است، در حالى كه وحى بيانگر حقايق ثابت آسمانى مى‏باشد.
3- لطف شعر در بسيارى از موارد در اغراق گوئيها و مبالغه ‏هاى آن است، تا آنجا كه گفته ‏اند:

«احسن الشّعر اكذبه بهترين شعر دروغ آميزترين آن است»! در حالى كه در وحى جز صداقت چيزى نيست.

4- سر انجام به تعبير زيباى يكى از مفسران: «شعر» مجموعه شوقهايى است كه از زمين به آسمان پرواز مى‏كند، اما «وحى» مجموعه حقائقى است كه از آسمان به زمين نازل مى‏گردد، و اين دو خط كاملا متفاوت است!
البته شاعرانى كه در خط اهداف مقدسى گام بر مى‏دارند و از عوارض نامطلوب شعر، خود را بر كنار مى‏سازند حساب جداگانه‏ اى دارند.
قرآن در برابر نفى شعر از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله اضافه مى‏كند:

«اين آيات چيزى جز وسيله بيدارى و قرآن آشكار نيست» (إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ).


(آيه 70)- «هدف از آن اين است كه افرادى را كه زنده ‏اند انذار كند، و (بر كافران اتمام حجت شود) تا فرمان عذاب بر آنها مسلّم گردد»

(لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ).

آرى! اين آيات «ذكر» است و مايه يادآورى و وسيله بيدارى، اين آيات «قرآن مبين» است كه حق را بدون هيچ گونه پرده پوشى با قاطعيت و صراحت بيان مى‏كند، و به همين دليل عامل بيدارى و حيات و زندگى است.


بهشت و جهنم



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۳ مهر ۱۴۰۲ساعت: ۱۰:۰۳:۰۸ توسط:بهشت و جهنم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

بعد از مرگ دروغ گفتن كارايي ندارد

يَوْمَ يَأْتِ لَا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ...


  در عالم‌ برزخ‌ هيچكس‌ نمي‌تواند بدون‌ اذن‌ و اجازۀ حضرت‌ پروردگار سخن‌ گويد؛ و از ابتداي‌ شروع‌ عالم‌ برزخ‌ كه‌ انتهاي‌ عالم‌ دنيا و نقطۀ مرگ‌ است‌ ـ كه‌ حائل‌ و فاصلۀ بين‌ دنيا و برزخ‌ است‌ ـ اختيار از انسان‌ سلب‌ ميگردد و ديگر دروغ‌ پردازي‌ و مصلحت‌ انديشي‌هائي‌ كه‌ در اين‌ دنيا براي‌ رسيدن‌ به‌ منافع‌ تخيّلي‌ بكار ميبرد، در آنجا بدرد نمي‌خورد. ملائكۀ قبض‌ روح‌ و نيز فرشتگاني‌ كه‌ پس‌ از آن‌ با انسان‌ ملاقات‌ و برخورد دارند، گفتگو با باطن‌ و حقيقت‌ او دارند و با روح‌ ملكوتي‌ او و با صورت‌ مثالي‌ او، نه‌ با زبان‌ ظاهري‌ و افكارِ مُموِّهه‌ و مُشوِّهه‌.

فرشتگان‌ مرگ‌، جان‌ او را ستانده‌ و بدن‌ او را بازماندگان‌ بسوي‌ مَكْفَن‌ و مَغْسَل‌ و مصلّي‌ و مَدْفَن‌ ميبرند، و روح‌ كه‌ با بدن‌ في‌الجمله‌ علاقه‌ و ربطي‌ دارد بدنبال‌ بدن‌ حركت‌ نموده‌ و ناظر بر اوست‌.

شب‌ اوّل‌ قبر است‌؛ ملائكه‌ با قالب‌ مثالي‌ و صورت‌ ملكوتي‌ گفت‌ و شنود دارند، نه‌ با بدن‌ مادّي‌.

باري‌، انسان‌ در اين‌ عالم‌ دنيا هم‌ كه‌ صحبت‌ و تكلّم‌ ميكند، راه‌ ميرود و حركت‌ مينمايد، با همان‌ صورت‌ مثالي‌ اين‌ كارها را انجام‌ ميدهد، غاية‌ الامر چون‌ بدن‌ با آن‌ صورت‌ مثالي‌ يك‌ نوع‌ اتّحادي‌ دارد، انسان‌ تصوّر ميكند اين‌ سخن‌ گفتن‌ و راه‌ رفتن‌ و حركت‌ نمودن‌ به‌ اراده‌ و سيطرۀ بدن‌ بوده‌ است‌.

پس‌ از آنكه‌ انسان‌ از اين‌ عالم‌ كوچ‌ كرد و وارد عالم‌ برزخ‌ شد و صورت‌ مثالي‌ از بدن‌ فاصله‌ گرفت‌ و انسان‌ حقيقت‌ و موجوديّت‌ خود را در قالب‌ و صورت‌ مثالي‌ ديد، آن‌ وقت‌ مي‌فهمد كه‌ هر چه‌ ميكرده‌ و در عالم‌ دنيا انجام‌ ميداده‌ است‌، با صورت‌ مثالي‌ و قالب‌ ملكوتي‌ بوده‌ است‌.

فرشتگان‌ در عالم‌ مثال‌ با آن‌ صورت‌ ملكوتي‌ گفتگو دارند؛ آنجا عالم‌ پندار و مصلحت‌ انديشي‌ نيست‌، آنجا عالم‌ اعتبار و ترتيب‌ مقدّمات‌ تخيّليّه‌ براي‌ اخذ نتائج‌ موهومه‌ نيست‌؛ آن‌ عالم‌، عالَمِ حقيقت‌ و عالَم‌ حقّ است‌.

دروغ‌، متعلّق‌ به‌ اين‌ عالم‌ دنياست‌ كه‌ حقّ و باطل‌، شهوت‌ و وهم‌ و غضب‌ و عقل‌، و سعادت‌ و شقاوت‌ با هم‌ آميخته‌اند؛ آنجا عالم‌، عالمِ حقّ است‌ و كار يكسره‌ است‌؛ اين‌ از يك‌ نقطۀ نظر.

از نقطه‌ نظر ديگر، ملائكه‌ در آنجا با باطن‌ انسان‌ گفتگو دارند و انسان‌ با باطن‌ و واقعيّت‌ خود پاسخ‌ ميدهد، بنابراين‌ نمي‌تواند به‌ دروغ‌پردازي‌ مطلب‌ را بر فرشتگان‌ مشتبه‌ كند.

اگر كسي‌ در اين‌ دنيا دروغ‌ بگويد، واقعيّت‌ و وجدان‌ او از چيزي‌ حكايت‌ ميكنند و زبان‌ از چيز دگري‌؛ اين‌ اختلاف‌ زاويه‌ بين‌ حقيقت‌ و زبان‌، مولودش‌ دروغ‌ است‌.

دروغ‌، عدم‌ مقارنه‌ بين‌ محتواي‌ قلبي‌ و گفتار زباني‌ است‌.

امّا آنجا كه‌ ديدگان‌ به‌ واقع‌ باز شده‌ و راه‌ سرپيچي‌ كه‌ همان‌ غرائز مختلفه‌ است‌ گرفته‌ شده‌ و واقعيّت‌ محض‌ است‌، تكلّم‌ ملائكه‌ با

باطن‌ و حقيقت‌ انسان‌ است‌، يعني‌ روي‌ سخن‌ فقط‌ با دل‌ انسان‌ است‌.

آنجا عالم‌ ريا و خدعه‌ و مكر و حيله‌ و مصلحت‌ بيني‌ موهومي‌ و اعتبار پردازي‌ نيست‌ تا انسان‌ بخواهد بدين‌ وسائل‌ متشبّث‌ گردد و كار خود را با حقّ تطبيق‌ دهد، و به‌ نحوي‌ افعال‌ سابق‌ خود را به‌ لباسي‌ از تَمْويه‌ و تَشْويه‌ ملبّس‌ نموده‌ و به‌ صورت‌ حقّ جا زند.

ممكن‌ است‌ انسان‌ نه‌ به‌ جهت‌ رضاي‌ خدا و تطبيق‌ كردار خود با واقع‌، بلكه‌ به‌ جهت‌ جهات‌ ديگري‌ در اين‌ دنيا گناه‌ نكند؛ دروغ‌ نگويد بخاطر اينكه‌ رفيقش‌ مي‌فهمد كه‌ دروغ‌ گفته‌ است‌؛ دزد ي‌ نكند به‌ جهت‌ آنكه‌ دزديش‌ معلوم‌ ميشود و رسوا ميگردد؛ خيانت‌ نكند، ستم‌ نكند، به‌ علّت‌ آنكه‌ موقعيّت‌ و شخصيّت‌ او در اجتماع‌ فروميريزد.

ولي‌ چنين‌ فردي‌ مسلّماً اگر در موضع‌ و موقعيّتي‌ قرار گيرد كه‌ صد در صد يقين‌ داشته‌ باشد كه‌ از دروغ‌ و اختلاس‌ و ظلم‌ و خيانت‌ او احدي‌ اطّلاع‌ پيدا نمي‌كند و آبرويش‌ نمي‌رود، ديگر رادع‌ و مانعي‌ از ارتكاب‌ اين‌ جرائم‌ ندارد.

اين‌ اختلاف‌ روش‌ها براي‌ اختلاف‌ ظاهر و باطني‌ است‌ كه‌ در اين‌ دنيا، انسان‌ خود را مواجه‌ با آن‌ مي‌بيند.


معادشناسي

بهشت و جهنم



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۳ مهر ۱۴۰۲ساعت: ۱۰:۰۳:۰۷ توسط:بهشت و جهنم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

آيا مي دانيد چرا در ميان ملائكه "حضرت عزراييل" مامور قبض روح شد؟

در حديث معتبر از حضرت صادق (ع) نقل شده كه:

مشيت حضرت احديت  چون تعلق گرفت  بر آن كه حضرت آدم را خلق نمايد جبرئيل را به زمين فرستاد تا اين كه قبضه از خاك هاي مختلفه زمين بردارد تا حضرت آدم را از او ايجاد نمايد وچون جبرئيل خواست مقداري از خاك بگيرد زمين از او سوال كرد؟ كه منظور خدا از خلقت  آدم چيست؟

فرمود آنكه او را وذريه او را مكلف به عباداتي بنماييد وهريك از آنهايي را كه اطاعت او را نمودند دائما در جوار  رحمت خويش در بهشت برين از انها پذيرايي نمايد وهريك از آنهايي را كه نافرماني كردند تا ابد در زندان آتشين خود جهنم آنها را معذب دارد، زمين چون اين سخن را از  جبرئيل شنيد او را به حضرت حق قسم داد كه از من بر مدار زيرا من طاقت عذاب  حضرت سبحان را ندارم.

ولذا جبرئيل بدونآنكه چيزي از زمين بردارد برگشت و به خدا عرض  كرد چون زمين  مرا به عزت و بزرگواري تو قسم داد از او بر نداشتم خداوند ميكائيل (ع) و اسرافيل را هم كه از براي آوردن خاك مامور گردانيد، زمين  هر يك را قسم داد كه از او بر ندارد و آنها هم برگشتند بدون ايكه چيزي از خاك زمين بردارند خداوند عزرائيل را مامور به آوردن خاك نمود و چون عزرائيل خواست از زمين خاك بردارد هرچه زمين او را به خداوند جهان قسم داد كه از من بر مدار.

عزرائيل توجهي نكرد و فرمود  من از مخالفت دستور خداي خويش مي ترسم وهرگز به واسطه تضرع تو بر خلاف امر خداي خويش نخواهم نمود ولذا مقداري از نقاط مختلفه خاك برداشت وبه نزد حضرت سبحان حاضر نمود.

خداوند از او تقدير كرد و فرمود چنانچه در آوردن خاك، تو امتثال امر مرا نمودي و به تضرع وزاري زمين رحم نكردي در قبض روح اولاد آدم هم تو را مامور نمودم تا اينكه به احدي رحم ننمايي و در بغل مادر بچه شير خوار او را قبض روح نمايي وبين مادر وبچه اش جدايي اندازي ودو برادر را به واسطه مرگ از هم جدا سازي وبين زن ومردي كه سالها الفت بوده به واسطه مرگ مفارقت اندازي ولذا از اين رو حضرت عزرائيل (ع) از طرف حضرت سبحان مامور به قبض روح بندگان خدا گرديد.

 

عطر نماز-فرشتگان مقرب، عزراييل

بهشت و جهنم



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۳ مهر ۱۴۰۲ساعت: ۱۰:۰۳:۰۶ توسط:بهشت و جهنم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

گويا امام زمانتون از شما راضي نيست



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۳ مهر ۱۴۰۲ساعت: ۱۰:۰۳:۰۶ توسط:بهشت و جهنم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

يك اتفاق باورنكردني (پدرم برزخ را ديد)

يك اتفاق باورنكردني (پدرم برزخ را ديد...)

اين يك اتفاق واقعي است (به نقل از پدرم)

صبح يكي از روزهاي تابستون سر ساختمان برادرخانمم در حال كار كردن بوديم كه ناگهان از

بالاي ساختمان به پايين پرت شدم و سرم محكم به زمين خورد، من بي هوش شدم و مرا به

داخل اتاق آوردند

در لحظه اي كه بي هوش بودم يك سگ پشمالوي كوچكي را ديدم كه به سمت من آمد و به

من گفت: ديدي تو را زمين زدم!

هنوز حواس آنچناني نداشتم و تا اينجا از نظرم رد شد.

بعد از مدتي خودم را كنار تكيه بازيار (مكاني مقدس در روستاي مجاور) نزديك درخت افرا ديدم،

نورالله گرجي (تنها شهيد روستا) را كه درون تابوت قرار داشت روبروي من گذاشتند و من او را

نگاه ميكردم، حجت الاسلام بيژني را ديدم كه نماز ميخواند. من هنوز داشتم شهيد را نگاه

ميكردم، او هيچ زخمي بر بدن نداشت، جذاب و ديدني بود.

من همچنان بي هوش بودم و اين صحنه ها از نظرم رد ميشد...

بعد دو نفر با عباهاي سبز پيش من آمدند و به من گفتند: بلند شو برويم

من گفتم كجا برويم؟

گفتند: هرجايي كه ما ميرويم همراهمان بيا

آن دو نفر مرا داخل ساختماني بردند  كه تو در تو بود، در را باز كردم و ديدم كه داخل آن حدود ده

تا پانزده آهنگر بودند و

داشتند داس و تبر و كلنگ و انبر مي ساختند، خيلي سر و صدا بود و داخل اتاق پر از دود و آتش

بود؛ من به آن دو نفر گفتم

ما اينجا ميسوزيم، آنها گفتند: تا ما هستيم تو نميسوزي و بعد پرده اي را كنار زدند...

پشت پرده اتاق كوچكي بود و به من گفتند: برو توي اتاق، توي اتاق سفره پهن شده بود، كف و

ديوار اتاق با سنگ مرمر پوشانده شده بود، سقف اتاق مانند داخل حرم امام رضا (ع) شيشه

كاري شده بود، دور تا دور ساختمان چراغاني بود، درون اتاق خيلي خوشبو بود و...

 من هنوز بي هوش بودم...

روي سفره اي كه پهن كرده بودند انگور، سيب، انار، گلابي و ميوه هاي ديگري بود.

آن دو نفر نشستند و مشغول قرآن خواندن شدند،

يكي از آن دو نفر رو به من كرد و گفت: اين ميوه هارو بخور و از خودت پذيرايي كن.

من وحشت كرده بودم و گفتم چرا مرا اينجا آورديد؟

آن مردي كه در حال قرآن خواندن بود به من گفت: جاي شما همين جاست...

من هنوز بي هوش بودم...

چند لحظه پس از گفتن اين جمله كم كم به هوش آمدم و خودم را در خانه ي برادرخانمم ديدم.

همه دور من جمع شده بودند، به آنها گفتم چرا همه جمع شديد؟

هيچ كسي جواب نداد، برادرخانم بزرگترم گوشه ي اتاق داشت نماز وحشت ميخواند (گفتند بعد

از افتادنم از ساختمان خيلي ترسيده بود) سوالم را تكرار كردم، اين بار جواب دادند كه تو از

ساختمان افتادي و سرت محكم به زمين خورد و بي هوش شدي، همه ترسيديم و فكر كرديم

تموم كردي.

اين يك اتفاق واقعي است، اتفاقي كه براي اولين بار در اينترنت منتشر ميشه، اتفاقي كه

نزديك به سيزده سال پيش براي پدرم اتفاق افتاده است،

پدرم تمام اين ماجرا را بعد از به هوش آمدنش

براي ما تعريف كرد و ما هم يادداشت كرديم و امروز بنا به دلايلي تصميم گرفتم در اين

وب قرار بدم، شايد با شنيدن اين اتفاقي كه براي پدرم افتاده علاقه و كنجكاوي من به

مسائل و دنياي پس از مرگ بيشتر شد و از زماني كه با كمك يكي از

دوستان نزديكم (مدير تو از مهلت يافتگاني) كه در امر وبلاگ نويسي كمكم كرد شعله ي اين

علاقه براي ساخت يك وبلاگ با همين موضوع بيشتر شد...

شايد با قرار دادن اين مطلب، خيلي از دوستان كه سوالاتي در ذهن خود

داشتند به جواب خود رسيده باشند، سوالاتي از قبيل اينكه چرا من بين

اين همه موضوع براي وبلاگ، به موضوع معاد و بهشت و جهنم پرداختم

يا كساني هم ميپرسيدن كه آيا من يا پدرم آخوند يا طلبه هستيم...

من بجز اين وبلاگ وبلاگ ديگري در زمينه مهدويت و آخرالزمان دارم كه

در اونجا پروفايلم فعاله...

آدرس وبلاگ او روزي خواهد آمد:

http://asheghanemonjee.blogfa.com/




اميدوارم با ساخت اين وبلاگ كمكي هرچند ناچيز براي آشنايي

بازديدكنندگان گرامي از اصل معاد كرده باشم.



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۳ مهر ۱۴۰۲ساعت: ۱۰:۰۳:۰۵ توسط:بهشت و جهنم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

"خوش اخلاقي" و از بين بردن گناهان



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۳ مهر ۱۴۰۲ساعت: ۱۰:۰۳:۰۴ توسط:بهشت و جهنم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

رفتن به زيارت اهل قبور راهي براي رسيدن به آرامش

رفتن به زيارت اهل قبور و شهدا و ياد قبر و قيامت و برزخ و معاد و توجه به آرامگاه اصلى و ابدى، در رهايى از ناراحتى ‏هاى دنيوى مؤثر است. اصولاً توجه به دنيا و قطع توجه از آخرت و منزلگاه قبر و برزخ، فراموشي ياد خدا را در پى دارد و هر كه از ياد خدا دور باشد، روزگارش تباه خواهد شد...



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۳ مهر ۱۴۰۲ساعت: ۱۰:۰۳:۰۳ توسط:بهشت و جهنم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

مرحوم نراقي و سيري در بهشت برزخي

مرحوم نراقي و سيري در بهشت برزخي :

در زندگي مرحوم آخوند ملا محمد مهدي نراقي (ره) كه از علماي بزرگ بود،

ماجراي عجيبي رخ داد: ايشان در يكي از روزهاي ماه رمضان چيزي براي

افطار كردن نداشت. از منزل بيرون آمد و يكسره به قبرستان وادي السلام

در نجف به زيارت اهل قبور رفت تا كم كم آفتاب غروب كرد.

دراين حال ديد جنازه اي آوردند و قبري كندند و جنازه را داخل قبر گذاشتند.

مرحوم نراقي خودش چنين روايت مي‌كند: 

همراهيان جنازه به من گفتند:« نزديك افطار است و ما عجله داريم. شما

بقيّه كارها را انجام دهيد.» 

من هم داخل قبر رفتم تا كفن را باز كنم و صورت ميّت را روي خاك

بگذارم. ناگهان ديدم دريچه اي باز شد كه داخل آن باغ بزرگي پيدا بود و

قصر مجلّلي در آن طرف بود كه راه آن با جواهرات سنگفرش شده بود.

من بي‌اختيار وارد آن باغ شدم و به طرف قصر رفتم. خشت‌هاي قصر از

جواهرات قيمتي بود، وارد اطاق كه شدم ديدم در صدر اطاق، شخصي

نشسته و افرادي دورتا دور اطاق اند. سلام كردم و نشستم؛ ديدم

اطرافيان هم از آن شخص ،احوالپرسي و سؤال مي‌كنند و او هم با

خوشحالي به سؤالات آنها جواب مي دهد كه ناگهان ماري از در وارد

شد و يكسره به سمت آن مرد رفت و نيشي به او زد و برگشت و

خارج شد. 



آن مرد از درد بخود پيچيد ولي كم كم حالش عادي شد و به صورت اوليه

برگشت. دوباره افراد شروع كردند به حرف زدن. ساعتي گذشت، ديدم

دوباره آن مار آمد و او را نيش زد و رفت. حال آن مرد متغيّر شد و باز پس

از مدتي عادي شد. از او پرسيدم: « شما كيستيد و اينجا كجاست و

جريان اين مار چيست؟!» آن مرد گفت: « من همين مرده اي هستم

كه الان شما مرا در قبر گذاشته ايد. 



و اين باغ ، بهشت برزخي من است. اين افراد، بستگان من هستند

كه قبل از من مرده اند و آمده اند تا از اقوام خود كه هنوز در دنيا هستند

احوالپرسي كنند. 



اما قضيه اين مار اين است كه من مردي بودم مؤمن، اهل نماز و روزه و

خمس...

يكروز ديدم صاحب دكاني با مشتري خود گفتگو و منازعه اي دارند. من براي

اصلاح بين آنها جلو رفتم؛ ديدم صاحب دكان مي گويد: « تو شش شاهي

بدهكاري.» و مشتري مي گفت: « نه، من پنج شاهي بدهكارم.» من به

صاحب دكان گفتم: « تو از نيم شاهي بگذر!» و به مشتري هم گفتم:

« تو هم از نيم شاهي بگذر!» صاحب دكان ساكت شد و چيزي نگفت

اما چون حق با او بود و من حق او را ضايع كردم، خداوند اين مار را بر من

مسلّط فرموده است. » 



من از آن مرد خداحافظي كردم. او مرا تا دم در بدرقه كرد و چون خواستم

بيرون بروم، يك كيسه برنج به من داد و گفت: « اين برنج خوبي است.

آنرا براي عيالاتتان ببريد!» من از همان راه برگشتم و از دريچه بيرون آمدم.

وقتي نگاه كردم، ديدم دريچه اي نيست، خشت ها را بر روي آن مرد

گذاشتم و خاك ريختم و برنج را برداشتم و به منزل برگشتم. مدّت ها از

آن برنج مي خورديم و تمام نمي شد.

منبع : كتاب معاد شناسي علامه طهراني



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۳ مهر ۱۴۰۲ساعت: ۱۰:۰۳:۰۳ توسط:بهشت و جهنم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious