بعد از مرگ دروغ گفتن کارایی ندارد
یَوْمَ یَأْتِ لَا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بإِذْنِهِ...
در عالم برزخ هیچکس نمیتواند بدون اذن و اجازۀ حضرت پروردگار سخن گوید؛ و از ابتدای شروع عالم برزخ که انتهای عالم دنیا و نقطۀ مرگ است ـ که حائل و فاصلۀ بین دنیا و برزخ است ـ اختیار از انسان سلب میگردد و دیگر دروغ پردازی و مصلحت اندیشیهائی که در این دنیا برای رسیدن به منافع تخیّلی بکار میبرد، در آنجا بدرد نمیخورد. ملائکۀ قبض روح و نیز فرشتگانی که پس از آن با انسان ملاقات و برخورد دارند، گفتگو با باطن و حقیقت او دارند و با روح ملکوتی او و با صورت مثالی او، نه با زبان ظاهری و افکارِ مُموِّهه و مُشوِّهه.
فرشتگان مرگ، جان او را ستانده و بدن او را بازماندگان بسوی مَکْفَن و مَغْسَل و مصلّی و مَدْفَن میبرند، و روح که با بدن فیالجمله علاقه و ربطی دارد بدنبال بدن حرکت نموده و ناظر بر اوست.
شب اوّل قبر است؛ ملائکه با قالب مثالی و صورت ملکوتی گفت و شنود دارند، نه با بدن مادّی.
باری، انسان در این عالم دنیا هم که صحبت و تکلّم میکند، راه میرود و حرکت مینماید، با همان صورت مثالی این کارها را انجام میدهد، غایة الامر چون بدن با آن صورت مثالی یک نوع اتّحادی دارد، انسان تصوّر میکند این سخن گفتن و راه رفتن و حرکت نمودن به اراده و سیطرۀ بدن بوده است.
پس از آنکه انسان از این عالم کوچ کرد و وارد عالم برزخ شد و صورت مثالی از بدن فاصله گرفت و انسان حقیقت و موجودیّت خود را در قالب و صورت مثالی دید، آن وقت میفهمد که هر چه میکرده و در عالم دنیا انجام میداده است، با صورت مثالی و قالب ملکوتی بوده است.
فرشتگان در عالم مثال با آن صورت ملکوتی گفتگو دارند؛ آنجا عالم پندار و مصلحت اندیشی نیست، آنجا عالم اعتبار و ترتیب مقدّمات تخیّلیّه برای اخذ نتائج موهومه نیست؛ آن عالم، عالَمِ حقیقت و عالَم حقّ است.
دروغ، متعلّق به این عالم دنیاست که حقّ و باطل، شهوت و وهم و غضب و عقل، و سعادت و شقاوت با هم آمیختهاند؛ آنجا عالم، عالمِ حقّ است و کار یکسره است؛ این از یک نقطۀ نظر.
از نقطه نظر دیگر، ملائکه در آنجا با باطن انسان گفتگو دارند و انسان با باطن و واقعیّت خود پاسخ میدهد، بنابراین نمیتواند به دروغپردازی مطلب را بر فرشتگان مشتبه کند.
اگر کسی در این دنیا دروغ بگوید، واقعیّت و وجدان او از چیزی حکایت میکنند و زبان از چیز دگری؛ این اختلاف زاویه بین حقیقت و زبان، مولودش دروغ است.
دروغ، عدم مقارنه بین محتوای قلبی و گفتار زبانی است.
امّا آنجا که دیدگان به واقع باز شده و راه سرپیچی که همان غرائز مختلفه است گرفته شده و واقعیّت محض است، تکلّم ملائکه با
باطن و حقیقت انسان است، یعنی روی سخن فقط با دل انسان است.
آنجا عالم ریا و خدعه و مکر و حیله و مصلحت بینی موهومی و اعتبار پردازی نیست تا انسان بخواهد بدین وسائل متشبّث گردد و کار خود را با حقّ تطبیق دهد، و به نحوی افعال سابق خود را به لباسی از تَمْویه و تَشْویه ملبّس نموده و به صورت حقّ جا زند.
ممکن است انسان نه به جهت رضای خدا و تطبیق کردار خود با واقع، بلکه به جهت جهات دیگری در این دنیا گناه نکند؛ دروغ نگوید بخاطر اینکه رفیقش میفهمد که دروغ گفته است؛ دزد ی نکند به جهت آنکه دزدیش معلوم میشود و رسوا میگردد؛ خیانت نکند، ستم نکند، به علّت آنکه موقعیّت و شخصیّت او در اجتماع فرومیریزد.
ولی چنین فردی مسلّماً اگر در موضع و موقعیّتی قرار گیرد که صد در صد یقین داشته باشد که از دروغ و اختلاس و ظلم و خیانت او احدی اطّلاع پیدا نمیکند و آبرویش نمیرود، دیگر رادع و مانعی از ارتکاب این جرائم ندارد.
این اختلاف روشها برای اختلاف ظاهر و باطنی است که در این دنیا، انسان خود را مواجه با آن میبیند.
معادشناسی
برچسب: ،