وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
وصيت نامه ي شهيدي بزرگوار درباره ي مرگ بهشت و جهنم

بهشت و جهنم

از اینجا تا بهشت دو قدم است. قدم اول را بگذارید روی هوای نفس، قدم دوم در بهشت است.

وصیت نامه ی شهیدی بزرگوار درباره ی مرگ

بخشی از وصیت نامه ی « محمد زمان ولی پور»

«... آهای انسان! بیا درگوشه ای از زمین خداوند، پاسی از شب را تفکر کن که توی ضعیف و ذلیل و بیچاره بی‌چیز چرا این جا آمدی؟ اگر ماموریتی داشتی انجام ده و گرنه جواب «چرا» را بده.

یا عبید الدنانیر و الدراهم، ای بندگان دینار و درهم! ای کسانی که به سکه و کاغذهای نقشه دار(اسکناس) و سنگ و گل و آجر و آهن پاره‌ها قانع شده و گره قلبی بسته‌اید! گره‌ای ناگسستنی جز با خداوند و دینش؛

بدانید که کاخ و خانه و اشیانه و ماشین و مال التجاره همه و همه را زلزله عظیم قیامت در قلب زمین فرو می برد حتی توی قطره _انسان را؛ نمی‌دانم چی بگویم، ولی حقیقتا برای ما انسان‌ها ننگ و عار است که با این همه عظمتش و روح اللهی اش به خاک و سنگ و آهن و... سرگرم شود و مثل بچه ها با آنها بازی کند.

آیا حیف نیست؟ خجالت نمی‌کشیم؟ مگر چه شده است که این همه همهمه و تاخت و تاز و بگیر و ببند می‌کنیم و حرص و جوش؟ چه خبر شده که شب و نصف شب خواب و بیداری، ماشین حساب و قلم در دست داریم و هی حساب می‌کنیم؟ راستی تو که با شریک مالی خود در اطاقی می نشینی و حساب می کنی آیا با نفس طاغی و خاطی خود که شریک جانی تو است این چنین محاسبه داری؟

ای جان برادر و خواهر: به دیگران ننگر که چه می کنند بخوان و برو در گوشه‌ای دور از هیاهوی دنیاداران، کمی تفکر کن که (انشاءالله) تعالی پیروز هستید،

انشاءالله که به قول آن شاعر عارف:

عمر عزیزم شد تلف اندر پی آب و علف کاری نکردم بهر جان.

استغفرالله العظیم»


*خاطره ای شنیدنی از دوست و داماد شهید؛

دوست صمیمی و داماد روحانی شهید، محمد زمان ولی پور تعریف می کند؛ فرمانده سپاه بابل به من خبر داد که برادر همسر شما شهید شدند و این در حالی بود که بیست روز از ازدواج ما می گذشت.

به بیمارستان شهید یحیی نژاد بابل رفتم، رئیس بیمارستان مانع شد. گفت: شما تحمل ندارید...وقتی تابوت را باز کردم، دیدم که شهید دست بر سینه دارد و با حالت تبسم، لبخند می زند.

تعجب کردم که دست بر سینه، چرا لبخند می زند؟

شب شهید بزرگوار را در خواب دیدم که گفت:

«می دانی چرا لبخند زدم؟ به خاطر آنکه حضرت سیدالشهدا (ع) را دیدم و گفتم: السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)؛ ایشان را در بغل گرفتم و لبخند زدم.».



برچسب: ،
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۳ مهر ۱۴۰۲ساعت: ۱۰:۰۲:۲۷ توسط:بهشت و جهنم موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :